سینما بلاگ

وبلاگ گروهی اعضای(سلبق) کانون فیلم و عکس دانشگاه آزاد همدان - اخبار سینمای ایران و جهان - معرفی نقد و بررسی فیلم

سینما بلاگ

وبلاگ گروهی اعضای(سلبق) کانون فیلم و عکس دانشگاه آزاد همدان - اخبار سینمای ایران و جهان - معرفی نقد و بررسی فیلم

من و خودم و آخرین چهارشنبه

تنها نشستم ، خیره به صفحه مانیتور و یک لیوان چای با دو تا قند جلوی دستمه. هیچ چیز با هیچ وقت فرق نداره ، روز روزه و شب شب ! از اون دورها باز یه صداهایی میاد. بچه همسایه روبرویی دزدکی از پنجره یه ترقه میندازه توی کوچه و زودی غیبش میزنه. گفتم کوچه ، کوچه ..... یادش بخیر ، فکر که میکنم دیگه کار بچه همسایه مسخره نیست . ده دوازده سال پیش بود من و مجید و علیرضا، با چه مکافاتی یک بسته ترقه گرفتیم از این کوچیکا ، چی میگفتن بهشون ! سیگارت اگه اشتباه نکنم. برای ترکوندن هر کدومش یک مراسم برپا می کردیم ، چیکار داشتیم خوبه یا بد ، فقط میخواستیم خوش بگذره . مثل کبریت روی پاکت میکشیدیم و پرتش میکردیم چند متر اون طرف تر، ثانیه ها شروع میشد ... هر چی بیشتر میگذشت چشمها تنگتر میشد و ضربان قلبمون میرفت بالا تا اینکه یک دفعه بووووم !!!!

آخ گوشم ! نمیدونم کدوم آدم فلان فلان شده ای این موقع روز همچین چیزی رو میترکونه . هنوز قلبم داره میزنه ، تند و بلند ، از همون موقع می زد . شاید اون موقع یه خواب بود از فردا ، امروز ؟! نمیدونم. منتظرم هنوز ، منتظریم هنوز ، منتظریم تا ترقه ای که فیتیله اش روشنه بترکه. منتظر شنیدن بوی باروت .تصور میکنم که بچه همسایه دوباره پشت پنجره اومده ، اوه ! اون چیه تو دستش ؟!

- هی نه خواهش میکنم اینکارو نکن ! 

- مگه نمیخوای بترکه ؟ مگه نمیگی منتظری ؟

- نه تو منظور منو نفهمیدی ! اصلا از کجا شنیدی من چی میگم ؟ ها ؟

- پس تو منظور منو بفهم !

دستش رو بالا میبره ، اون چیز گرد و باند پیچی شده که اندازه اش دو برابر دستشه رو با سرعت به سمت زمین پرتاب میکنه ، چهار چشمی حرکتشو دنبال میکنم ، لحظه لحظه به زمین نزدیک تر میشه ، نمیدونم چرا یک دفعه یاد اولین خوابی که دیدم و هنوز هم توی ذهنمه افتادم ، از روی پشت بوم خونه پدر بزرگ که بلندترین جای دنیا بود افتادم پایین ! نارنجک سیاه باندپیچی شده هنوز به زمین نرسیده ، خودمو رها میکنم ، بلند میشم و خوشحال که بالاخره تموم میشه. با چشمهای باز باز . نارنجک به زمین خورد ، یک لحظه چشمهامو میبندم

.....

پس چی شد ؟ چرا نترکید ؟ چرا صدا نیومد ؟ با احتیاط کوچه رو دید میزنم. نارنجک یا همون جسم سیاه گرد باندپیچی شده آروم آروم قل میخوره ... قل میخوره و باز هم قل میخوره. آماده ام که صدای خنده بچه ای که منو به مسخره گرفته بود بشنوم. سرمو بالا میارم خبری نیست . نمیدونم چه اتفاقی افتاده ؟ اصلا همسایه روبرویی ما بچه نداره ! شاید جزئی از یه بازی کوچیک و احمقانه شدم ! آره من یه احمق خیالاتی ام ، شایدم نه ! آخرین چهارشنبه اس ! از پدرم شنیدم که دوره بچگی اونها هم مثل چیزایی که تو کتابا مینویسن نبوده ، بابا میگفت تا ۱۴ سالگی اگر هم میدونسته چهارشنبه سوری چیه از نزدیک ندیده بوده که چه خبره، چرا ! چون صبح تا شب کار میکرده، ولی همه از آتیش میگن ......

آآآآه .... این مانیتور لعنتی آخرش منو کور میکنه . صدای بلندگو رو زیاد میکنم ، زیادتر ، دیگه هیچ چیز غیر موزیک وجود نداره . این هم آخرین درجه ! همسایه ها چی میگن الان ! بی خیال فکر کنم داره یه چیزایی دستگیرم میشه از اینکه منظور پسر همسایه چی بود !


حسین طاهری - ۲۵ اسفند ۱۳۸۸

نظرات 2 + ارسال نظر
سامان سه‌شنبه 25 اسفند 1388 ساعت 15:49

…………a$$……………s$
…………f$$$’…………s$$
…………s$$$³´…….,..s$$³
……….h$$$$³…….s$’…$$³
………i$$$$$…….s$³….³$
…..$…n$$$$$s…..s$³…..³,
….s$…’³$$$$$$@…$$$
….$$….³$$$$$$۴…³$$s
…³$…..³$$$$$$$u..s$$$….s´
…`$$…..³$$$$$$$.$$$$…s³
….³$$s….³$$$$$$s$$$³..s$’
…..³$$s….$$$$$s$$$$’..s$$
..`s…$$$$…s$$$$$$$$³..s$$³..s
…$$.s$$$$..s$$$$$$$$$$$$$$³..s$
.s$.s$$$$s$$$$$$$$$$$$$$$$.s$$
..s$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$³
.s$$$ssss$$$$$$$$$$$$$ssss$$$$$´
$$s§§§§§§§§§s$$$$$$s§§§§§§§§§s$,
³§§§§§§§§§§§§§§s$s§§§§§§§§§§§§§s
³§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§
..§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§³
..³§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§³
…³§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§³
…..³§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§³
…….³§§§§§§§§§§§§§§§§§§§§³
………..³§§§§§§§§§§§§§§§³
…………..³§§§§§§§§§§§³
………..……..³§§§§§³
………………….³§³

محمد*** شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 13:05

چی شد؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد